من عاشق هستم ولی نمی دونم عاشق کی

شعر عاشقی ما با همه سازگار است

من عاشق هستم ولی نمی دونم عاشق کی

شعر عاشقی ما با همه سازگار است

یادم باشد

 یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد
نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد
خطی ننویسم که آزار دهد کسی را
یادم باشد که روز و روزگار خوش است

وتنها دل ما دل نیست


یادم باشد جواب کین را با کمتر از مهر و جواب
دو رنگی را با کمتر از صداقت ندهم
یادم باشد باید در برابر فریادها سکوت کنم
و برای سیاهی ها نور بپاشم
یادم باشد از چشمه درسِِ خروش بگیرم
و از آسمان درسِ پـاک زیستن
یادم باشد سنگ خیلی تنهاست... یادم باشد
باید با سنگ هم لطیف رفتار کنم مبادا دل تنگش بشکند
یادم باشد برای درس گرفتن و درس دادن
به دنیا آمده ام ... نه برای تکرار اشتباهات گذشتگان
یادم باشد زندگی را دوست دارم
یادم باشد هر گاه ارزش زندگی یادم رفت در چشمان حیوان
بی زبانی که به سوی قربانگاه می رود
زل بزنم تا به مفهوم بودن پی ببرم
یادم باشد می توان با گوش سپردن به آواز شبانه دوره گردی
که از سازش عشق می بارد به اسرار
عشق پی برد و زنده شد
یادم باشد سنجاقک های سبز قهر کرده
و از اینجا رفته اند... باید سنجاقک ها را پیدا کنم
یادم باشد معجزه قاصدکها را باور داشته باشم
یادم باشد گره تنهایی و دلتنگی هر کس
فقط به دست دل خودش باز می شود
یادم باشد هیچگاه لرزیدن
دلم را پنهان نکنم تا تنها نمانم
یادم باشد هیچگاه از راستی نترسم و نترسانم

با یه کوله بار خاطره

با یه کوله بار? پر از خاطره روبروی چشمای بیتابم ایستادی،

و زمان با دستای نامرئش تو رو ازم جدا میکنه.

در کمال ناباوری? دورشدنت رو با بغض تماشا میکنم.

تو هیچوقت برام نگفتی چرا

با اینکه میدونستی بر نمیگردی

ازم خواستی تا منتظرت بمونم .

و تو از شهر من رفتی ... برای همیشه

تو رفتی? برای یه شروع دیگه

من موندم? با یه دنیا تنهایی

و یه عالمه علامت سوال......

 

به دروغ هم میشه دلخوش بود !

هنوز هم میشه دوست داشت ?

هنوز وقتایی پیش میاد که دلم واسه یکی می تپه ?

هنوز هم میشه گفت : دوستت دارم ?

هنوز هم میشه از عشق نوشت ?

هنوز هم میشه دلخوش بود ...

آی عشق ... !

هنوز هم? ‌تو همون بزرگترین دروغ جهانی!

برون نمیرود از خاطرم خیال وصالت اگر چه نیست وصالی ولی خوشم به خیالت

نوروز

هر روزتن نروز ، نروزتن پیروز ، پیروزتن امروز ، امروزتن هر روز ، هر روزتن دیروز ، دیروزتن پیروز ، هر روزتن چند روز ، اسکل شدی امروز .............

سلام امیدوارم حالت خوب باشه راستش یه چیزی میخواستم بهت بگم امیدوارم اینو جدی بگیری آخه ایندفه با همیشه فرق میکنه میخواستم چیزیرو بگم یه چیزی که تا به حال بهت نگفتم میخوام امروز چیزی رو بگم که تا الان زبانم نگفته میخوام چیزیرو بگم که تا الان چشمم بهت نشون نداده میخوام چیزیرو بهت بگم که تا حالا گوشهت نشنیده . چیزی که تویه تمومه خونمه . میخوام داد بزنم میخوام فریاد بزنم که همه بشنوند . از همون اول که اید تو رو دیدم میخواستم اینو بگم اما نشد هر وقت خواستم بگم یه مشکلی پیش اومد اما ایندفه میگم ایندفه فرق میکنه . میخوام چیزی که تویه دلمه بهت بگم . از تمومه وجود داد بزنم بگم که "تا حالا هیچکسی رو اینقدر سره کار نزشته بودم

فریدون مشیری

حاصل عشق

یک لحظه نشد خیالم آزاد از تو
یک روز نگشت خاطرم شاد از تو
دانی که ز عشق تو چه شد خاصل من
یک جان و هزار گونه فریاد از تو

فریدون مشیری

ساقی

 کاش می دیدم چیست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است
آه وقتی که تو لبخند نگاهت را
می تابانی
بال مژگان بلندت را
 می خوابانی
آه وقتی که توچشمانت
آن جام لبالب از جاندارو را
 سوی این شتنه جان سوخته می گردانی
 موج موسیقی عشق
از دلم می گذرد
روح گلرنگ شراب
در تنم می گردد
 دست ویرانگر شوق
پرپرم می کند ای غنچه رنگین پر پر
من در آن لحظه که چشم تو به من می نگرد
برگ خشکیده ایمان را
 در پنجه باد
رقص شیطان خواهش را
 در آتش سبز
نور پنهانی بخشش را
 در چشمه مهر
اهتزاز ابدیت را می بینم
 بیش از این سوی نگاهت نتوانم نگریست
اهتزاز ابدیت را یارای تماشایم نیست
کاش می گفتی چیست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است

غم و غصه

چنین با مهربانی خواندنت چیست ؟
بدین نامعربانی رندنت چیست ؟
بپرس از این دل دیوانه من
که ای بیچاره ماندنت چیست ؟


همه چیز بنام عشقه
دل ما غالم عشقه
با عشق زنده بودن
خطم کلام عشقه

شعر نو

به تو میگم که نشو دیوونه ای دل
به تو میگم که نگیر بهوونه ای دل

 


من دیگه بچه نمیشم آه
دیگه بازیچه نمیشم

 

 

به تو میگم عاشقی ثمر نداره
واسه تو جز غم و دردسر نداره

 


به خدا منو رسوا کردی ای دل
همه جا مشتمو وا کردی ای دل

 

فتنه برپا کردی ای دل
منو رسوا کردی ای دل

 


میدونم تو دیگه عاقل نمیشی
تو دیگه برای من دل نمیشی

 


فصل پاییزی من که میرسه
فصل اندوه سفر سرمیرسه
تو سکوت خسته باور من
سایه ام فکر جدایی میکنه
شاخه سرد وجودم نمیخواد
رگ بیداری لحضه هام باشه

 

نفسم در نمیاد
به چشم خواب نمیاد
دل من تو رو میخواد
چشم من گریه میخواد

 

تو عبور از پل خواب جاده ها
روح من عشقی به رفتن نداره
تو سکوت خالیه این دل من
دیگه هیچی جز تو جایی نداره
مثل شبنم که میخواد گریه کنه
فصل بارون تو چشم در میزنه
فصل پاییزیه من که میرسه
نفسم به عشق تو پر میزنه

دختری ۱۵ ساله

دختری بود تو دنیا تنهای تنها کسی اونو دوست نداشت ولی غصه دوستش داشت
دختر قصه ما از شادیها جدا بود گریه های شبانه همیشه همراهش بود با این که مهربون
بود ولی بی کس ترین بود همیشه فکر فرار فرار از این ادمها فراری از خودش بود
می دونی چرا؟

شعر

عشق یعنی حسرت شبهای گرم
عسق یعنی یاد یک رویای نرم
عشق یعنی یک بیابان خاطره
عشق یعنی چهار دیوار بدون پنجره
عشق یعنی گفتنی با گوش کر
عشق یعنب دیدنی با چشم کور
عشق یعنی تا ابد بی سرنوشت
عشق یعنی آخر خط بهشت
عشق یعنی گم شدن در لخظه‌ها
عشق یعنی آبی بی انتها
عشق یعنی یک سوال بی جواب
عشق یعنی راه رفتن توی خواب